محل تبلیغات شما

آفتابیست هوا
آفتاب دنج پاییز
نوازش می کند شانه هایم را
گیسوانم را
دست هایم را 
و چه سخاوتمند است 
قاصدکی جان می گیرد
می رقصد درهوا
می رقصد و می خواهم بگیرمش
آرزویم را در گوشش می گویم و بعد 
می گویم سلام مرا برسان و برو
قاصدک با ناز و یک دنیا عشوه
می خرامد در میان نسیم 
و می رود.
به یاد کودکی ام
رها میشوم
نور آفتاب چشمانم را می نزد 
دستم را سایه بان چشمانم می کنم
آسمان چه آبی ست امروز
هیچ ابری،یا بقول کودکی ام خبری از هیچ پر و پنبه ای نیست
لبخند می زنم.
*دختره اینجا نشسته،گریه می کنه.*
بازی دوران کودکی ام،یکبار من همان کودک میان دایره شدم.
وقتی دست هایشان باز و بسته میشد
وقتی جلو می آمدند.
چقدر ردیفشان طولانی و زیبا بود
اصلا چه کیفی می داد
حس میکنم سوختم.
دست و پایم را جمع میکنم
می خزم به غار تنهایی ام.
دلم هوس باران کرده
انگار سالهاست این سرزمین رنگ باران ندیده
بارانی خوش عطر
بارانی که ببارد 
و بشوید همه ی جان وتنم را
و من دیوانه بازی هایم تازه شروع شود.
می گویند دیوانه ها اگر ماه را ببینند،دیوانه تر شوند
من اما دیوانگی ام با شروع باران است
اصلا باران باشد و یک خیابان پر از برگ های چنار که زرد و قرمز و نارنجی باشند و تو بی چتر
راه بروی 
راه بروی
راه بروی 
و به هیچ فکر نکنی.

109.میخوام حذفت کنم

106.رویای باران در زل آفتاب

105.تیغ کند روی پوست نباشیم

باران ,کودکی ,هایم ,ام ,گویم ,جان ,و یک ,رنگ باران ,سرزمین رنگ ,باران ندیدهبارانی ,ندیدهبارانی خوش

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها